در باره خودم

 
خود را آماده ساخته ام

تا بگویم آنچه را باخته ام فراموش کرده ام .

زندگیم را به پای کسی گذاشتم که دوستش می داشتم و او هیچ وقت مرا دوست نداشت و چگونه دوستش بدارم

آگاه از این که هرگز برایش اهمیتی ندارم...

به او حق می دهم شاید او هم مثل من کسی را دوست داشته است .

حال از خود می پرسم :((او را برای همیشه دوست خواهم داشت))

من زمانی به خود نگریستم که دیگر سینه ام شکافته ، قلبم فسرده و روحم سپرده شده بود.

باید صبر می کردم تا زخم سینه ام با نمک خوب شود.

با قلبم چکار می کردم برای گرم شدن در آفتاب گذاشتمش اما آتش گرفت .

چاره ای نداشتم نیمی از خاکستر قلبم را به آب و نیم دیگر را به خاک سپردم و به یادم ماند که روحم ، روح من هیچ وقت و هیچ موقع و هرگز و هیچ زمانی از او جدا نشد.

یاد گار او سوالی بی انتهاست :((آیا صبر کنم بر او که بر من صبر نکرد))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد